داستانی / جنگ / انگیزشی
Ryan Private Saving
فیلم کم نظیر “نجات سرباز رایان” و به انگلیسی Ryan Private Saving شاید بهترین فیلم در حوزه جنگ در سال ۱۹۹۸ تولید شد.
این فیلم توسط کارگردان نام آشنای فیلم های اثرگذار استیون اسپیلبرگ (Steven Allan Spielberg) می باشد که جوایز متعددی در اسکار از جمله: بهترین فیلمبرداری، بهترین کارگردانی، بهترین صدا گذاری، بهترین تدوین، بهترین صدا برداری بوده است.
در «نجات سرباز رایان» نه از لبخندی که معمولاً بر لب تماشاگران نقش میبندد خبری هست، و نه از فرح بخشی کودکانه آثار فانتزی اسپیلبرگ!
در این جا، همه چیز در قالب خشونت و جنون معنا می پذیرد.
صحنههای نفسگیر و پر التهاب ابتدای فیلم که نزدیک به ۲۵ دقیقه طول میکشد، پس از چند نمای کوتاه مربوط به فضای سرد و خاموش گورستان سربازان جنگ شکل میگیرد.
در همان ابتدا، کارگردان، تماشاگر را در موقعیتی قرار میدهد که چشم از فیلم برندارد.
با وجودی که زد و خوردهای سربازان در دقایق اولیه، در حالی اتفاق میافتد که هنوز داستانی وجود ندارد و از نظر دراماتیک، پیش زمینه و پیرنگی برای ایجاد همدلی تماشاگر موجود نیست، بیننده با فیلم همراه میشود و خودش را در بطن ماجرا/ فاجعه حس میکند؛
به گونهای که تماشاگر صحنههای خشونتآمیز و بسیاری اوقات تهوعآور فیلم، فراتر از پیگیری سیر زندگی و مرگ یک آدم، به انسانهایی میاندیشد که یکی پس از دیگری روی زمین میغلتند و بدن شان متلاشی میشود.
در جنگ جهانی دوم، ۳ پسر یک خانواده ظرف مدت یک هفته کشته میشوند:
دو برادر در هجوم متحدین به نورماندی و یکی از آنها در جنگ با ژاپنیها در گینه ی نو کشته می شود.
پس از اینکه “ژنرال استاف” متوجه میشود که چهارمین برادر در فرانسه و در پشت خطوط دشمن گم شده، یک گروه نجات را جهت پیدا کردن او و بازگرداندنش به خانه تشکیل میدهد.
“کاپیتان جان اچ میلر” (تام هنکس) که فردی آزموده و باتجربه است رهبری این گروه را که اعضای آن مردانی با احساسات متفاوت هستند و جانشان را برای “نجات سرباز رایان” (مت دمون) به خطر انداختهاند، به عهده دارد…
نجات سرباز رایان فیلمی سراسر درس و الهام است و در طول تاریخ پرفراز و نشیب سینما، یک فیلم استثنایی محسوب میشود.
این فیلم با وجود تمام خشونتهای دراماتیک و باطنی خود توانسته از بار عاطفی کافی نیز برخوردار باشد.
در بسیاری از صحنه های این فیلم متوجه میشویم فاکتور خشونت نه تنها به تاثیرگذاری عاطفی فیلم لطمه نزده، بلکه به نوعی کاتالیزور برای هضم سریعتر مفاهیم عاطفی مبدل گشته است.
به عبارت بهتر می توان گفت، با پس زمینه سیاه “خشونت”، جلوه سفیدی “عاطفه” بهتر نمایان میشود.
این فیلم چون فیلمهای دیگر، از جنگ یک نماد زشت میسازد و مجسمه ای به یادماندنی از حماقت بشری برپا میکند.
جنگ در زندگی بشر یک حقیقت انکار نشدنی ست.
از زمانی که انسان آفریده شد، حس خودخواهی و سیری ناپذیری او نیز پا به عرصه وجود گذاشت.
بشر زمانه ما از این حیث به مراتب حریصتر از گذشته شده است.
در سالهای اخیر فیلمنامهنویسها خیلی حواسشان جمع است که اول آشکارا نباید قهرمانسازی کنند.
دوم جنبههای امریکایی را خیلی ظریف وارد فیلمنامه کنند چون آنها معتقدند که ما برای جهان فیلم میسازیم.
اصلا شعار هالیوود این نیست که ما به امریکا تعلق داریم.
هالیوودیها حرفشان این است:
که ما برای جهان فیلم میسازیم و لذا عناصر ایدئولوژیک و عناصری که از نظر ادبی در شخصیتپردازی امروز مردود شده است را خیلی از فیلمنامهنویسها حواسشان هست و رعایت میکنند.
فیلمنامهنویسان دفاع مقدس ما هستند که متاسفانه حواسشان نیست و برخی افراد را بیجهت بزرگ میکنند و آن آدمها از ابتدا تا انتهای فیلم هیچ تغییری نمیکنند.
در حالیکه همین نکات ظریف در این کار به خوبی رعایت شده و حتی یک شرطبندی در این فیلم بود یعنی حتی بیننده را با خودشان همداستان کردند که ما دلمان میخواست بدانیم این کاپتان میلر واقعا در زندگی خارج از ارتش چه کاره بوده که حالا اینقدر مسلط هست؟!
لرزش دست میلر حاکی از این است که بههرحال او یک اسطوره نیست واین دقیقا تأثیر جنگ روی اعصاب و در نهایت دست اوست و او هم یک آدم معمولی است نه یک رنجر افسانه ای در فیلم های تخیلی و مهیج ولی متاسفانه اسطورههای سنتی ما مانند رستم از ابتدا رستم است و تا آخر هم رستم است.
با توجه به شرایط اجتماعی متفاوت امروزه و تفاوت افکار و آدمها، اسطورههای ما آدمهای معمولی هستند که در این فیلم و کارهایی مشابه به خوبی موج می زنند.
ناگفته نماند که حاتمی کیا با آژانس شیشه ای و ارتفاع پست در حاشیه جنگ روایت های زیبایی دارد و البته فیلم های محترمی از جنگ را با حضوری جمشید هاشم پور و یا مهدی هاشمی دیده ایم و شاید این اواخر تنگه ابوقریب سعی داشته دینی ادا کند.
ولی همیشه یکی از فانتزی هایم این بوده که نولان و یا اسپیلبرگ فیلمی را پیرامون جنگ تحمیلی ایران و عراق می ساختند و بسیاری واقعیت ها را جذابتر به چشم جهان نشان میدادند.