نوجوان / روانشناختی / فلسفی
نقد و بررسی فیلم A wrinkle in time
فیلم A wrinkle in time که ترجمه من “رخنه در زمان” است و خوانده ام که به “چین خوردگی در زمان” هم ترجمه شده فیلم زیبایی هست که در سال ۲۰۱۸ تولید شده و مضمون اصلی فیلم پیرامون خانواده ی فردی فیزیکدان است که وارد بعد دیگری از زمان شده و نمیتواند بازگردد و بچه های کوچکش به دنبال آن هستند….
خلاصه ای از داستان فیلم:
محل ایجاد مشکل برای انسان کجاست، انسان از کجا ضربه میخورد و چگونه می تواند برای حل مشکل از همان زاویه ورود کند، مسئله ای است که در لایه های زیرین این فیلم به ظاهر کودکانه به ما ساخت ذهنی میدهد.
یکی از نکات برجسته و جالب فیلم در اوایل داستان که مرا به وجد آورد این بود که یکی از شخصیت های اصلی فیلم به نقل قول از مولانا نام اختصاری (رومی، پرژن) در فیلم جمله ای معروف را بیان میکند: The wound is the place where the Light enters you به این معنی که : زخم همان جاییست که نور به شما وارد می شود و به تعبیری میتوان گفت.
عوامل موفقیت تو دقیقا در جایی است که از آن ناحیه زخم خوردی و یا مشکلی در آن ناحیه داری و این مضمون زیبا از مولانای بزرگ شالوده ی داستان و جان کلام این فیلم خوش رنگ و لعاب کودکانه میباشد.
این اثر شاید بسیار تحسینبرانگیز و چشم خیرهکن نباشد و به دید بسیاری منتقدان بزرگ سینما ایرادات اساسی دارد که مسلما نگاهشان صحیح و انتقادهایشان بر فیلم به عنوان یک کار حرفه ای که بازیگران ضعیفی هم ندارد به جاست.
آما فیلم اقتباس خوبی است از رمان دوست داشتنی «مادلین لیانگل» که در سال ۱۹۶۲ نوشته شده بود، برخی لحن و دیدگاههای مسیحی که در اثر اصلی وجود داشت را کنار گذاشته تا به دیدگاهی اومانیستی و قرن ۲۱ ای دست پیدا کند.
در ابتدای اثر، کارگردان ما را با حسی مخلوط از عهدهای شکسته شده و احتمالات بیپایان که ممکن است در ادامهی فیلم به وجود بیایند شوکه میکند. «مگ موری» دختری زودرنج و بدخلق و خو است که از زمانی که پدر اخترشناسش (با بازی کریس پاین) ۴ سال پیش به صورت ناگهانی غیب شد نمیتواند منطقی برای اتفاقات مختلف بیابد.
قهرمان کوچک داستان ما که توسط دیگر بچههای محبوب مدرسه مورد قلدری و اذیت و آزار قرار میگیرد و مدیر مدرسه(با بازی درخشان «آندره هالند» که بسایر خوب ظاهر شده است) نیز قادر به درک او نیست کم کم در حال از دست دادن صبوری خود است.
مادر «مِگ» میتواند آرامش را در خاطرات خود بیابد اما برادر کوچکتر و باهوش او(دریک مک کیب) و ویژگیهای عجیب و غریب اوست که میتواند به آنها شانسی برای پیدا کردن پدر خانواده بدهد.
برادر «مگ» که بیش فعال بوده یعنی «چارلز» اخیرا با خانمی که خود را «دوشیزه واتسیت (در فارسی به معنای آن چه چیزی است)» (با بازی ریس ویترسپون) خطاب میکند آشنا شده است. «دوشیزه واتسیت» -همانند بسیاری از افراد بالغ- در لایهای از رازآلود بودن سخن میگوید.
این پیام برای نوجوانان بسیار دوستداشتنی خواهد بود. در صحنهی ابتدایی فیلم، پدر و مادر «مِگ» از تیکهای کاغذ استفاده میکنند تا به او نشان دهند که چیزهای خوب هیچ وقت از بین نمی روند و تنها مخفی میشوند. دخترک داستان بارها این کلمات را هنگامی که در دل کیهان در حال گذار است و به دنبال پدرش میگردد.
تکرار میکند تا نوری که در دلش امید را زنده نگه داشته است، از بین نرود در حالی که سعی میکند بزرگترین تاریکی جهان را نیز شکست دهد. ترانههای الهام بخشی نیز نوشته و خوانده میشوند تا «مِگ» را در ادامه مسیرش راهنمایی بکنند.
هر احساسی که «مگ» در طول فیلم دارد در واقع به نوعی بیانگر روحیات درونی او و تاثیر آن بر جهان اطراف وی است(برای مثال: او نمیتواند بر روی سیاره جدید تعادل خود را حفظ کند تا زمانی که بالاخره موفق میشود تعادل ذهنی خود را برقرار کند).
گویی که احساسات نوعی نیروی کیهانی دارند و به سرعت تبدیل به واقعیت میشوند تا فردی که آنها را در ذهن خود تجسم کرده بود را تحت تاثیر قرار دهند. دتر «موری» همچنان رازی سربهمهر باقی میماند.
دوشیزه «موری» همیشه در دوردستها است و ما تقریبا تا اواخر فیلم هیچ ایدهای نداریم که «مِگ» واقعا چگونه شخصیتی دارد تا اینکه کارگردان تصمیم میگیرد که ما را در اواخر فیلم شگفت زده بکند و قهرمان جوان داستان ما را با خودِ ایدهآل و رویاییاش که در رویا دیده بود روبهرو کند.
در پایان هم جملهای از «اپرا» را نقل قول کنیم:« مثل یک ملکه فکر کن. ملکه از شکست هراسی ندارد. شکست قدمی دیگر به سوی بزرگی و شکوه است.»