نقد و بررسی فیلم – Forrest Gump

روانشناختی /  انگیزشی /  اجتماعی / داستانی


Forrest Gump

 

فیلم فارست گامپ (Forrest Gump) به کارگردانی رابرت که در سال ۱۹۹۴ ساخته شد. زمکیس و با اقتباس اریک راث از رمانی به همین نام، نوشته‌ی وینستون گروم، داستان مرد ساده دلی به نام فارست گامپ است که در حالی که در ایستگاه اتوبوسی به انتظار نشسته، داستان زندگی‌ اش را از زمانی که کودکی با محدودیت‌ های فراوان بود، رابطه‌ی نزدیکش با مادرش، آشنایی با عشق بزرگ زندگی‌ اش جنی، تا زمان جوانی و میانسالی که به موفقیت‌ های بزرگی در زمینه‌های مختلف دست می‌یابد.

روایت می‌کند و در این میان، بخشی از تاریخ معاصر آمریکا از جمله جنگ ویتنام، تحولات فرهنگی و دوران هیپی‌ ها و همچنین ترور شخصیت‌های مطرح آمریکایی به شکل جذابی دوره می‌شود. Forrest Gump که در سال ۱۹۹۴ با بودجه‌ای ۵۵ میلیون دلاری توسط پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures) ساخته شد، در سینماهای آمریکا به فروش ۳۳۰ میلیون دلاری و در سطح جهان به فروش ۶۷۷ میلیون دلاری دست یافت و ضمن نامزدی در ۱۳ بخش مختلف جوایز اسکار، در حضور فیلم‌های مطرح دیگری همچون پالپ فیکشن (Pulp Fiction)، افسانه‌های خزان (Legends of the Fall) و رستگاری در شاوشنگ (The Shawshank Redemption The Shawshank Redemption)، موفق به تصاحب ۶ جایزه اسکار شامل جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر مرد، بهترین تدوین و بهترین جلوه های ویژه شد.

 

 

دو سکانس در فیلم هست که هر بار می‌بینم صورتم را پر از اشک می کند. یکی آنجا که بچه‌ ها به فارست سنگ می‌زنند و جنی به فارست که اسیر آن میله‌ ها و اسکلت‌ های فلزی است، می‌گوید: “بدو فارست! بدو!” و فارست شروع به دویدن می‌کند و ناگهان تمام آن میله‌ ها خرد می‌شود و آنجاست که مقرر می‌شود جهان زیر پای فارست باشد! دیگر آنجا که جنی پسرشان را به فارست نشان می‌دهد و به فارست که وحشت‌زده شده، می‌گوید او کار بدی نکرده! فارست با تردید و با چشمانی پر از اشک می‌پرسد:”اون باهوشه؟!”

آدم ها استعداد های چندگانه ای دارند. معمولا افرادی که آن ها را عقب افتاده ذهنی می نامند دقتشان در بعضی کارها بیشتر از آدم های معمولی است و به جزئیاتی توجه می کنند که آدم های دیگر آن ها را نادیده گرفته اند. کفش های زن سیاه پوست در ابتدا توجه فورست را به خودش جلب کرده است. فورست این استعداد را دارد که به راحتی با آدم ها ارتباط برقرار کند. فورست از کم محلی زن سیاه پوست ناراحت نمی شود و به داستان خاطراتش ادامه می دهد.

 

 

فارست کاملن اتفاقی به ارتش می‌پیوندد و به جنگ می‌ رود و بدون آن که به دنبال قهرمان‌ بازی باشد، مدال «افتخار» کسب می‌کند! او چنان که به دوست دوران کودکی‌اش، «جنی» قول داده است، هر جا که خطری احساس کند، از آن فرار کرده و دور می‌شود. ولی قهرمان‌ بازی هیچ ارتباطی با آن ندارد که او به دوستان و زخمی‌ها کمک نکند و کسب افتخار او نیز به همین سبب است.

فارست برای پینگ‌ پنگ بازی کردن هیچ انگیزه‌ی شخصی ندارد. او کاملن اتفاقی با بازی پینگ‌ پنگ آشنا می‌شود. بازیگری که خود نمی‌ تواند چون گذشته با دوستش بازی کند، توپ و راکت را در اختیار فارست قرار می‌دهد، و به او فقط می‌ گوید که چشمانش را از توپ برندارد. فارست گامپ به گونه‌ای دقیق می‌ آموزاند که برای فهمیدن، تنها خواستن و داشتن پشتکار کافی‌ست و آموزش‌ های ویژه، امکانات خاص و مواردی نظیر آن‌ها، عوامل اساسی و تعیین‌ کننده نیستند و چه بسا تنها اشارتی کافی باشد.

 

 

«انگیزش»، که یکی از مهم‌ ترین عوامل هر موفقیتی ارزیابی می‌شود، در بسیاری از دستاورد های زندگی فارست گامپ، هیچ ارتباطی با موفقیت ندارد! بسیاری از موفقیت‌ هایی را که فارست گامپ به دست می‌آورد، در جریانی عاری از هدف و بی انگیزه‌ی شخصی تحقق می‌یابد؛ ورود به تیم فوتبال آمریکایی، پیوستن به ارتش، دویدن، فراگیری و موفقیت در پینگ‌پنگ، آشنایی با برخی از افراد و… جملگی به گونه‌ ای اتفاق می‌افتد که عاری از هرگونه هدف‌ یابی و انگیزش فردی از پیش تعیین شده است. او هنگامی که تصمیم می‌گیرد بدود، می‌دود. در حالی که دیگران درک نمی‌کنند که چگونه ممکن است کسی بدون هدف خاصی بدود. اعتراض به جنگ، حقوق زنان، وضع بی‌خانمان‌ ها و همه‌ی اهدافی که خبرنگاران به عنوان انگیزه‌ ی اصلی دویدن فارست گامپ می‌جویند، با جمله‌ی «من فقط می‌دوم» فارست، کنار گذاشته می‌شود.

 

در فارست گامپ، «هدف و مقصد» که از اصلی‌ترین عوامل در ایجاد انگیزش برای انجام بسیاری از کارها و تحقق موفقیت‌ها هستند

در فارست گامپ، «هدف و مقصد» که از اصلی‌ترین عوامل در ایجاد انگیزش برای انجام بسیاری از کارها و تحقق موفقیت‌ها هستند، به روی‌شان خط بطلانی کشیده می‌شود! فارست هنگامی که مسافت و زمانی طولانی را می‌دود، ناگهان در میانه‌ی راه می‌ایستد و می‌گوید خسته شده است و می‌خواهد به خانه برگردد! او با چنین رفتاری ثابت می‌کند که فقط برای دویدن است که می‌دود و هرگونه هدفی که با تعقیب مقصدی به دست آید، در تأویل این رفتار او ناقص است.

 

 

فارست گامپ نشان می‌ دهد، برای موفقیت یا رضایت در زندگی، علاوه بر آن که نیازی نیست تا استثنایی و برتر از دیگران بود ــ همان‌ طور که مادر فارست می‌گوید، انسان‌ ها همه با یکدیگر فرق دارند ــ بلکه چه بسا ضعف در زمینه‌ای موجب پیشرفت در زمینه‌ای دیگر شود!؟ راز این معنا را می‌توان در دیالوگی جست‌ وجو کرد که فارست از فرمانده سخن می‌گوید: او به جهت قطع شدن پایش، بازوان خود را تمرین می‌دهد و آن ضعف، عامل قدرت در جایی دیگر می‌شود. مهم‌تر از آن، ضعف فارست که از ضریب هوشی پایین‌ تر از متوسط برخوردار است، موجب می‌شود تا برای جبران آن، به «پشتکار» متوسل شود و هنگامی که آن، به رفتار و «عادتی» برای وی تبدیل می‌شود، از آن «کیمیایی» می‌سازد که سبب می‌شود پس از آن، او به هر کاری دست می‌زند، به موفقیت و رضایتمندی منجر شود.

فیلمنامه« اریک راث»، پیچیدگی داستان های مدرن را داراست ولی اصلاً بر طبق فرمول های مدرن نوشته نشده است. قهرمان داستان با اجرای تام هنکس، مردی کاملاً محجوب است که با IQ 75 درگیر رویدادهای بزرگ تاریخ آمریکا بین سالهای ۱۹۵۰ تا۱۹۸۰ می شود و از همه آنها سربلند بیرون می آید. و همه آنها را فقط با درستکاری و مهربانی اش پشت سر می گذراند.

ولی هنوز یک داستان دلگرم کننده درباره یک عقب افتاده ذهنی نیست. این محیط خیلی کوچک است و فارست گامپ را محدود می کند. فیلم، بیشتراز یک تفکر درباره زمانه ماست درست مثل نگاه کردن از دریچه چشمان مردی که فاقد فلسفه است و چیزها را همانطور که هستند می فهمد. فارست گامپ را به دقت نگاه کنید تا بفهمید چرا بعضی به خاطر خیلی کم هوش بودنشان مورد انتقاد قرار می گیرند. فارست به قدر کافی باهوش است.

 

 

شاید تام هنکس تنها بازیگری بود که می توانست این نقش را بازی کند. بعد از دیدن اینکه چگونه تام هنکس، فارست گامپ را در قالب انسانی باوقار و رک به تصویر کشیده، من نمی توانم کس دیگری را در نقش گامپ تصور کنم. اجرای فیلم، کاری یکدست و هیجان انگیز بین کمدی وتراژدی؛ در یک داستان باشکوه با خنده های زیاد و حقایق پنهان است.

فارست گامپ در آلاباما، در پانسیونی که متعلق به مادرش بود به دنیا آمد. مادرش تلاش می کند با بستن زانوبـــند طرز ایستادن او را اصـلاح کند اما هرگـــز از ذهن عقب ماندگی او انتقادی نمی کند. وقتی فارست را «احمق» خطاب می کنند مادرش به او می گوید: « احمق کسیه که کارهای احمقانه انجام میده » و فارست از انجام دادن کارهایی کمتر از کارهای عمیق دست برمی دارد. همچنین وقتی زانوبند از پایش جدا می شود؛ او می فهمد که می تواند مثل باد بدود.

اما خواندن نظر راجر ایبرت، منتقد مشهور آمریکایی در مورد این فیلم خالی از لطف نیست. ایبرت نیز توان مقاومت در برابر جذابیت های فیلم را نداشته و به آن ۴ ستاره، یعنی؛ شاهکار داده است.

«من تا به حال هیچ کسی شبیه به فارست گامپ، درهیچ فیلمی ندیدم. به همین دلیل تا به حال هیچ فیلمی مثل« فارست گامپ» ندیدم. هر کوششی برای توصیف آن خطری است که ممکن است منجر شود فیلم قراردادی تر از آنچه هست به نظر بیاید اما اجازه دهید تلاشم را بکنم. حدس می زنم فیلم یک کمدی یا شاید هم یک درام باشد یا یک رویا.»

 

 

برنده اسکار: بهترین بازیگر نقش اول مرد برای تام هنکس ،بهترین کارگردان برای رابرت زمکیس ،بهترین ویرایش فیلم برای آرتور اشمیت ، بهترین فیلم ،بهترین جلوه‌های ویژه، بهترین فیلم‌نامه اقتباسی برای اریک راث

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *